.
سال 88 بود که مادرم تصمیم گرفت که پیش از عروسی برادرام، خونه رو تغییرات بدیم.

چقدر اون سال اذیت شدیم و مجبور شدیم از دست کارگرا و بناها و تو اون یک ماه مجبور شدیم نقل مکان کنیم زیر زمین خونمون که اون موقع برای 5 نفر واقعا اذیت کننده بود .

خلاصه ش کنم ... با همه سختیاش و مکافات هاش بالاخره انجامش دادیم .
البته که بماند که این مهم با بد سلیقگی مامانم و عدم توانایی بناها و کارگرها در پرداخت و اجرا هم رو به شد .

چند سال گذشت و هر کی میومد خونمون کلی ایراد میگرفت ... و اینکه کم کم مشکلات عدیده و اساسی خونه سر باز کرد و نمو پیدا کرد و همچنین چون خونه قدیمی ساز بود اون تغییر کمک چندانی به بهبود کلیت ماجرا نکرد !

از مهم ترین ایراداتی که به خونمون میشد گرفت بعد از اون همه بریز و بپاش و مکافات؛ تعبیه حموم و دستشویی مناسب بود که این ایراد قطعا و یقینا به مادرم وارد بود که اون موقع مغز متفکر تغییرات بود !

گذشت و چند سال بعد خاله هام و یا هر کسی که پا درد داشت میومد خونمون میگفت : چرا توالت فرنگی ندارید ؟ و مامانم دیگه از یه جایی به بعد مارو بهانه کرد ! که من میخواستم ال کنم و بل کنم و فلان کنم و اینا نذاشتن و...

در نهایت این موضوع رسید به جایی که از یه جایی به بعد نیاز بود که توالت فرنگی تعبیه کنیم چون خود مادرم پا درد داشت و همه هم بهش ایراد میگرفتن که بخاطر اضافه وزنت توالت فرنگی استفاده کن .

این تبدیل به تصمیم شد و دقیقا زمانی تصمیم گرفت که دوباره تغییر ایجاد کنه در بخش حموم و دستشویی که یکی بود؛ که من سخت مشغول کاری بودم و نمیشد که تو اون مدت کلافگی حموم دستشویی نداشتن رو هم بخوام تحمل کنم . همون شد بهانه که رضا نمیذازه و رضا نذاشت و...

دیگه در نهایت پارسال که من مریض شدم اینا تصمیم قطعی گرفتن که هر جور تغییرات رو اعمال کنن !

انجام شد به هر سختی و مکافات و با وجود اینکه من تو این مدت کم اذیت نشدم بخاطر مریضیم ... اما روی هم رفته ... باز نتیجه اونجوری که باید مطلوب نبود و نیست ... چرا ؟ چون باز هم مغز متفکر این تغییرات مامانم بود و باز کار رو به دست معمار یا آرشیتکت نسپردن و نتیجه این شد که دستشویی بزرگ و جا داره و حموم اونجوری که باید بزرگ نیست و استفاده از متریال های تو ذوق زننده و بی کیفیت . و وقتی این مهم رو به مامانم میگم ، باز گردن نمیگیره و میگه من انتخابم چیز دیگه ای بود و این نشد و اونا درست انجام ندادن و...

خلاصه که تغییرات با چاشنی بهانه تمومی نداره و مامانم همچنان به هر کسی که میرسه میگه من میخواستم اینجوری کنم و اونجوری کنم اون موقع رضا نذاشت و... حالا هم که انجامش داده باز بهانه اینه که من میخواستم اینجوری و اونطوری بشد ، نشد و نتونستن و...

 .